Русские видео

Сейчас в тренде

Иностранные видео




Если кнопки скачивания не загрузились НАЖМИТЕ ЗДЕСЬ или обновите страницу
Если возникают проблемы со скачиванием, пожалуйста напишите в поддержку по адресу внизу страницы.
Спасибо за использование сервиса savevideohd.ru



داستان کرم هفتواد : شاهنامه فردوسی - قسمت چهل و پنجم

حمایت مالی اختیاری از کانال دیپ استوریز   / deeppodcastiran   ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ Musics: Feral chase, Killers By Kevin MacLeod License: CC BY 3.0 (http://goo.gl/BlcHZR) ــــــــــــــــــــــــــــــــــ در این ویدیو از دیپ استوریز دوباره به سراغ داستانهای شاهنامه رفتیم. داستانهای شاهنامه فردوسی از زباترین و پرمعناترین داستانها در تاریخ ادبیات فارسی و همچنین ادبیات جهان هست از داستانهای شاهنامه فردوسی فیلمها و مستندات و همچنین سریالهای زیادی تولید شده است اما شاهنامه فردوسی را تنها نباید برای ایران دانست شاهنامه فردوسی مجموعه ای از داستانهای و قصه های جالب و همچنین حماسی است که میتواند برای بسیاری از ملتها و مردمان جهان جالب آموزنده باشد به همین دلیل در سراسر دنیا انسانهایی را میبینیم که به شاهنامه فردوسی علاقه دارند و شاهنامه فردوسی را ارج مینهند به قول نویسنده بزرگ تریکه، اورهان پاموک، شاهنامه فردوسی دریایی از داستان است. ما داستانهای شاهنامه فردوسی را از ابتدا آغاز کردیم و تمامی داستانهای شاهنامه فردوسی را دسته بندی و قسمت بندی کردیم که شما میتوانید به راحتی هر کدام از داستانهای شاهنامه فردوسی را تماشا کنید قسمت 45 شاهنامه فردوسی داستان کرمِ هفتواد تا اونجا پیش رفتیم که اردشیر به شهر استخر رفت و در اونجا سپاهی برای خودش آماده کرد. اردشیر قصد داشت شهر رو در تسلط خودش قرار بده و دیگه از اردوان پادشاه ایران دستور نگیره. اما اردوان اصلا نمیتونست این وضعیت رو تحمل کنه. اون به فرزندش بهمن دستور داد با سپاهیانی نیرومند به استخر بره - اردشیر رو بکشه و کنترل شهر رو به دست بگیره. بهمن با سپاهیانی نیرومند به سمت استخر رفت. اردشیر هم نیروهای خوبی در اختیار داشت اما قوای اردشیر اصلا در حدِ مبارزه با قوای بهمن نبودن. اردشیر تو این فکر بود که چطور با بهمن واردِ جنگ بشه؟ روزی از روزها مردی به اسمِ (تباک) به نزدِ اردشیر اومد. تباک حاکم شهرِ جهرم بود. تباک به اردشیر گفت که حاضره در این جنگ بهش کمک کنه. اما اردشیر خیلی به تباک شک داشت و هنوز نمیدونست قصد و نیت تباک از این کمک چیه. تباک به اردشیر اطمینان داد که هیچ نیتِ بدی نداره و اونم مثلِ سایر مردم ایران از دست ظلم و ستم اردوان خسته شده. در نهایت اردشیر کمک های تباک رو پذیرفت. نیروهای بهمن به دروازه های شهر رسیدن، اردشیر هم با قوای خودش در مقابل سپاهِ بهمن صف کشید. جنگ خونینی بین دو سپاه درگرفت. نیروهای اردشیر یارای مقابله نداشتن اما در همین زمان سپاهیان تباک سر رسیدن و دمار از روزگار نیروهای بهمن درآوردن. سپاهیان بهمن پا به فرار گذاشتن و خودِ بهمن هم به هند فرار کرد. خبر شکستِ بهمن به پدرش اردوان رسید. اردوان بسیار خشمگین و ناراحت شد. اردوان تصمیم گرفت اینبار خودش به جنگ با اردشیر بره. سپاهیان اردوان با تمامِ قدرت به شهر استخر رفتن. اردشیر بدونِ هیچ ترسی در مقابل شاه اردوان قرار گرفت. دوباره یک جنگ خونین، خیلی وحشتناک تر از جنگ قبلی اتفاق افتاد. این جنگ چهل روز طول کشید و هر روز به تعداد کشته ها از هر دو طرف افزوده میشد. در نهایت طوفان وحشتناکی اومد و همه جا رو تیره و تار کرد. نیروهای اردوان خسته شده بودن و یارای ادامه جنگ رو نداشتن. اردوان دستور به عقب نشینی داد اما این عقب نشینی پایان داستان شاه اردوان بود. اردوان هیچگاه به پایتخت بازنگشت و درجریان عقب نشینی کشته شد. دو فرزندش به اسارتِ اردشیر در اومدن و دو پسرِ دیگه‌ش هم پا به فرار گذاشتن. بعد از این اتفاقات اردشیر شروع به آبادانیِ منطقه کرد. چندین شهر ساخت و دست به کارهای عمرانی زد. برج و باروهای بلند و دروازه های قدرتمند. همه چیز در منطقه پارس به خوبی میگذشت و همه از اردشیر راضی بودند. اما در این منطقه گروهی از دزدان و جنایتکاران حضور داشتن که اموالِ مردم رو میزدند. اردشیر به جنگ این قومِ جنایتکار رفت. این جنگ هم بسیار سخت و طاقت فرسا بود با هزار سختی و کشته های فراوان ، اردشیر تونست این قوم رو هم به زانو در بیاره و اونا رو مطیع خودش کنه. با سرکوبِ جنایتکاران، منطقه پارس به طور کامل امن شد و تحت فرمان اردشیر در اومد. پارس تبدیل به بهشتی بر روی زمین شده بود. مردم ثروتمند شده بودن و هیچکس ترسی از دزدان و غارتگران نداشت. زیرِ سایه اردشیر ، همه جا امن و آباد شده بود. در همون حوالی شهری وجود داشت به اسمِ (کجاران) این شهر حوالیِ شهرِ بمِ امروزی میشه. دخترانِ زیادی در این شهر زندگی میکردن و پا به پای مردان مشغولِ کار و تلاش بودن. دخترا هر روز صبح، یک مقدار غذا برمیداشتن و میزدن به دلِ کوه و دشت و دمن. در اونجا هم مشغولِ کندنِ پنبه میشدن و با پنبه ها ، نخ درست میکردن. در اون شهر مردی بود که هفت پسر و یک دختر داشت، به همین دلیل بهش (هفتواد) میگفتن. دخترِ هفتواد مثلِ سایر دخترها به کوه میرفت و پنبه جمع میکرد. روزی از روز ها دختر در مسیرِ راه یک سیب میبینه. این سیب رو از زمین بر میداره و گاز میزنه. اما متوجه میشه که یک کرم از دلِ سیب زده بیرون. دختر کرم رو بر میداره و داخلِ کیفش میذاره بعد هم میره کوه تا پنبه جمع کنه. گویا این کرم خوش شانسی می‌آورد. اون روز دو برابر روزهای قبلی پنبه جمع شده بود. دختر هر روز کرم رو به همراه خودش به کوه میبرد و هر روز محصولِ بیشتری از روزِ قبل جمع میکرد. به قدری این روند ادامه پیدا کرد که کار و کاسبی ه ___________________________________________________________________________________ اگر طراح هر کدام از طرح‌های استفاده شده در این ویدئو رو میشناسید یا خودتون طراح آثار هستید، به ما ایمیل بزنید تا اسمتون رو به عنوان طراح اعلام کنیم. If you own any of the arts that we used in this video, or you know the artist of any of them, please contact us via email to give you the credit. [email protected]

Comments